فراموشم نکن خدایااااااااا
دلم ، جز هوايت هوايي ندارد...
بیایید
عاطفه ها
را به قلب هایمان تزریق کنیم
محبت
را به هم ارزانی دهیم
صداقت
را همیشه بخاطر بسپاریم
امید
را مهمان قلب هایمان کنیم
صحنه زندگی برپاییم
دوست داشته باشیم تا دوست داشته شویم
بیایید
خوشبختی
را به لباسمان سنجاق کنیم
بیایید
با خدا باشیم
زندگی در گذر حادثه ها
گاه تلخ است و گاهی شیرین
دل ما
در پس این تلخی ها وشیرینی ها
صادق و ساده بماند زیباست
تن اسا مباش
سخت بکوش
بهترین هایی را که قادری انجام بده
آن گاه هرچه را که پیش می اید بپذیر
این راه رسیدن به آرامش است
باد در گوش درختان چه گفت،
که برگ ها آرام آرام
گریه کردند؟؟؟!!!
زهرجا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد
چه سنگین می رود این مرده
ز بس آرزو دارد
مادرم پیامبری بود با یک زنبیل پراز معجزه
یادم هست
در اولین سوز زمستانی
النگویش را بخاری تبدیل کرد
شک دارم خالق دانه های انار
زندگی مرا بی نظم چیده باشد
زندگی شبیه شعریست
قافیه هایش با من
توفقط ردیف باش
من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم.
من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب…
فرمان در دستم بود و سر دو راهیها دلهره مرا میگرفت.
تا اینکه جایمان را عوض کردیم.
حالا آرام شدم.و هر وقت از او میپرسم
که کجا میرویم، بر میگردد و با لبخند میگوید : تو فقط رکاب بزن…
جایت را عوض کن همسفرم
چشمان قلبت را آویز عطر گیسوان او کن…
آرامتر..آرامتر…
تو تنها نیستی
آن زمان که برای او رکاب میزنی.
نگاه ماهــــــــت را به مــــــــــــــاه نگاهش گره بزن…
با لبخند میگوید : تو فقط رکاب بزن….
گاهی باید لبخند بزنی و رد شوی
بگذار فکر کنند نفهمیدی..........
بهشت
فاصله دو پلک بالا وپایین من است
وقتی به تو نگاه میکنم
دردلم کودکیست
که بی تو بودنش را نق میزند
من هیچ لااقل بهانه او باش
تلخ است همه فکرکنند سرت شلوغ است
وتنها خودت بدانی چقدر تنهایی
هرگز برای عاشق شدن
به دنبال باران وبابونه نباش
گاهی درانتهای خارهای یک کاکتوس
غنچه ای میبینی که
ماه رابرلبانت می نشاند
نعره هیچ شیری
خانه چوبی را خراب نمی کند
من از سکوت موریانه ها می ترسم
دستم نقاشی بلد نیست
ولی دلم برایت پر می کشد
مدت هاست نه به آمدن کسی دلخوشم
نه از رفتن کسی دلگیر
بی کسی هم عالمی دارد
تا یادت میکنم باران می آید
نمیدانستم لمس خیالت وضو می خواهد
دیگر بانوی هیچ قصه ای نخواهم شد
که این بانو خود قصه ها دارد
اینجا زمین است
محل کودکان بوسه ای
چه بسیارندکودکانی که به دنیا می ایند
که درابتدا قراربوده فقط یک بوسه باشند
من به پایان دلتنگی می اندیشم
آن نهایتی که
تو را
برای همشه خواهم داشت